کد مطلب:35526 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

پیشگویی از آینده خوارج











«ستلقون بعدی ذلا شاملا و سیفا قاطعا»

به زودی پس از من به ذلت و خواری بسیار برخورده به شمشیر برنده مبتلا گردید.

«خوارج» گروهی از پرهیزكاران عراق بوده اند كه در موضوع حكمت بین امام (ع) و معاویه دچار اشتباه و انحراف دینی شده و علی (ع) را تكفیر كردند زیرا مشروع نمی دانستند كه «عمرو بن عاص» و «ابوموسی» به اجتهاد خود بر سرنوشت مسلمانان حكم نمایند. امیرالمومنین (ع) به این گروه در ضمن یك مذاكره طولانی می فرماید:


مدارید تكفیر بر من روا
كه من امتحان داده ام بارها


فدا كرده ام جان و سر بی ریا
كه تا یابد اسلام از آن اعتلا


بدین دین و ایمان چو كوه استوار
علی (ع) كی ز اسلام شد بركنار؟!


چو از كودكی حب اسلام دین
به خون علی (ع) گشت یكسر عجین


مرا نیز با شیر مادر به جان
عجین گشته اسلام و باشد چنان


پس از نیم قرنی كه این سان گذشت
اگر عقل و ادراك وارون نگشت


نخواهد شدن كیش و آیین ز دست
كه چون كوه سرمانده ام بی شكست


مورزید اصرار بیهوده بیش
كه تا گویم اقرار بر كفر خویش


پس آنگه به تو بت گشایم دهن
كه گیرم سرانگشت بیعت شكن


بدین گونه با مردمی سست رای
كنم باز، عهد مودت به پای


چنین گر كنم، رهبری خود سرم
نه دیگر بدین رهبری درخورم


نخواهم كه بینم شما را دگر
كه هستید در گمرهی خیره سر


الهی نبینید هیچ آشنا
نبینید از آشنایان وفا

[صفحه 215]

به باغاتتان صرصری هولناك
وزد نخل ها را برآرد ز خاك


تهیدست و بیچاره دهقان كند
ز هر بد، بتر با شما آن كند


چنان آشكار است آینده تان
كه مرگست اكنون برازنده تان


بنوشید زهر اجل بعد من
به بر كرده ناچار ننگین كفن


بنوشید پس شربت مرگ زود
برآورده از جان آلوده دود


ستمكار چون بر شما سروری
كند خوار گردید از آن رهبری


ز من بازگردید ای ناكسان
نبینم دگر از شما خود نشان


چنین گفت گوینده ای آن زمان
«خوارج گذشتند از نهروان»


گرفتند موضع در این سوی نهر
كه تا كوفه گیرند در چنگ قهر


چنین پیشوا داد پاسخ بر آن:
مپندار هرگز شود آن چنان


كه خود دست تقدیر كشتارگاه
بر آنان نبشته است آن سوی راه


مهندس چنان خبره و آشنا
نبیند در این نقشه هرگز خطا


بلی، سرزمین در آن سوی نهر
بود تشنه بر خون اینان به قهر


كه گودال هایش شود منجلاب
ز خون خوارج چو گردد خضاب


به یزدان كه ده تن به پیكار در
شود از شما كشته نی بیشتر


وز آنان در آن رزم زورآزمای
نماند جز از ده نفر، كس به پای


بپرسید دیگر كس از پیشوا
كه این جنگ پایان دهد فتنه را


به فرجام چون آید این ماجرا
شود از خوارج تهی این سرا


بفرمود در پاسخش بوالحسن
كه میدان جنگست دهر كهن


خوارج نباشند چندین هزار
كه هستند در نهروان استوار


كه این یك عقیده است و در مغزها
نشیند به آهستگی هر كجا


پدید آید از بین نطفه درون
ز پشت پدر بر رحم رهنمون


به هر دوره ای موجب انقلاب
بود وز پی آشفتگی بی حساب


نهالی كزین ریشه آید برون
ندیده بهاران شود سرنگون


به جایی رسد كار این انجمن
كه یابند خود كینه راهزن


بدین كج روش شیوه در داوری
بگیرند شهرت به یغماگری


دگر باره شخصی سخن كرد سر
كه بندیم بر جنگ اینان كمر

[صفحه 216]

چنین داد پاسخ بدو پیشوا
كه پیكار اینان نباشد سزا


پس از مرگ من كرده اینان رها
نگویید هرگز از این ماجرا


نه با این چنین دوستی می سزد
نه كوبید بر سینه شان دست رد


نباید كزین قوم یك تن كشید
كه ایمان بدین قوم بخشد امید


وگر چند ایمانشان باطلست
ولی مرد مومن صمیمی دلست


خوارج مرا خوانده ملحد به دین
ولی كرده بر باطل خود یقین


بدین ویژگی من به تحقیر در
نبندم بدین قوم نادان نظر


ولی خود معاویه داند كه من
از او برتر هستم به هر انجمن


منافق صفت می كند داوری
دهد خویشتن را به من برتری


فریبد همه خلق را با دروغ
كزین ره بگیرد چراغش فروغ


بلی، مردم شام دانسته راه
بگیرند یكسر ره اشتباه


به سركوبی این دسته لایق ترند
كه حق را بدانستگی بشگرند


همی حق طلب كرده در نهروان
ولی خود ز بیراهه آن مردمان


ولی شامیان جمله بر باطلند
كه دانسته با راه حق دشمنند


دگر باره یك پا برهنه عرب
چنین گفت با رهبر حق طلب


كه ای شاه دین رهبر مومنان
بپرهیز از حیله دشمنان


بفرمود بر پیكرم استوار
زره كرده تقدیر در روزگار


كه از آن گزنده نسازد گذر
نباشد به من تیغ كین كارگر


وز ایدر چو آمد زمانم فراز
ز ره افتد از دوش گردن فراز


در آنجاست كان تیر كین بی گمان
چو گردد رها می رسد بر نشان


به خاك اندر آید تن بی شكست
چو دیده بباید ز دیدار بست

[صفحه 217]


صفحه 215، 216، 217.